نمی شود همه آنها را در تو جا بگذارم که رسیدن هنوز برایم زنده است
خط فاصله عمرم را با مداد رنگی های کودکانه تو پر می کنم بدونه اینکه بدانی
رنگ زندگی را من به تو بخشیدم
شعر و شعار را در هم نیامیز
زندان کوچکی برای من نخواهی ساخت
سیمرغ را نمی شود در دره اسیر کرد
رودخانه ها هنوز در جریان هستند
انتظار دریا پیوند عاشقانه می خواهد
و این تردید رنج دوباره است برای زخمی که ناسور شده
بگذار هر دو مان با هم بمیریم
من و لیلای بی دلت
مجنون نمی شوی که ببینی چه می کشیم!

اگه انگشتاتو آوردی بالا و تونستی تا ده بشمری دیگه بچه نیستی