یا پروانه مرد دانا را
مهم اینست که یکی این وسط خوابیده
و تمامیت دیگری را در خواب دیده است

یا پروانه مرد دانا را
مهم اینست که یکی این وسط خوابیده
و تمامیت دیگری را در خواب دیده است

سرم را می گذارم روی پشتی صندلی و برای چند لحظه چشم هایم را می بندم، صدای نفس هایش آرام توی گوشم می پیچد چشم هایم را باز می کنم دو چشم درشت قهویی زل زده اند توی صورتم موهای بلندش را خیلی دوست ندارم سعی می کنم خنده رو و آرام به نظر بیایم اما ماهیچه هایم از این ادا در آوردن زود خسته می شوند و دوباره همه چیز رو به پایین سقوط می کند یعنی خودم فکر می کنم که صورتم مثل صورت مرده ها یخ زده، انگار مرده و زنده ام خیلی برایش فرق ندارد فقط اینجاست که کارش را تمام کند یعنی از صبح تا حالا که وقت غروب است توی چند تا چشم زل زده، باید ذهن خوان شده باشد از تمام حرف هایی که در طول روز می شنود فکر می کنم دارد در مورد من برای خودش قصه می سازد حرفی نمی زنیم اما شاید می تواند در این چشم های همرنگ چشم های خودش بخواند که گرمای نفس هایش را دوست ندارم اصلا گرمای هیچ نفسی را تا به حال از نزدیک دوست نداشته ام برای همین است که سرش را عقب می کشد و من همین طور سرم روی پشتی صندلی بی حرکت مانده و نگاه می کنم، صدای آبپاش می آید، لب هایم را می گزم، و بند سرد اولین تارهای کرکی مورا از جا می کند کم کم هم بند گرم شده هم پوستم!


خبرنگاران در بند را آزاد کنید!
سرم را خم می کنند
سرم خم می شود
شاخه هایم درد می گیرند و برگهایم
برگهایم زخم شده اند
از شدت بارانی که نمی بارد در این حوالی
و بغض باریدن، دل آسمان را می ترکاند
که برگهایم زخم می شوند از خون دلی که می بارد


دیشب افتاده بودم رو دور مرور کردن خاطرات قدیمی و کنار این خاطرات کلی آهنگ تو ذهنم مروز شد چه روز هایی گذشته! یه لحظه انگاری زمان و مکان گم شد و دو نفر تبدیل به یه نفر شدن در یه زمان گرگیجه ی عجیبی بود انگار آدم ها هیچ وقت نمی تونن از گذشته نسخه ای برای فردا بپیچن! (قبلا گربه تو خواب می دیدم حالا سگا تو خواب به خاطر ما با هم می جنگن، مخالفان با تنها موافق من که انگار زورش خیلی هم زیاده)
رسيدي و ديدي و چيديانتظار، انتظار
ن.م: این پست یه پست خاطره وار بود جون عمه تون نگید طرف عاشقه