ترسیدم
هوای اینجا سرد نیست
اما دارم از ترس یخ میکنم
به خدا گفتم من دیگه تحمل نمیکنم
دلداریم ندهید
همه شعله های فانوسها را باد برده
من در یکی از همین شب های تاریک
خواب شمعهای روشن را خواهم دید
خط افق را تا آخر خواهم پیمود
- و از میان خرابههایی که تنها خودم در آن ماندهام-
به سفری دور خواهم رفت
به خدا بگوید من دیگر تحمل نمیکنم
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 16:43 توسط الهام اسرافیلی
|
اگه انگشتاتو آوردی بالا و تونستی تا ده بشمری دیگه بچه نیستی