اینجا یک نبرد در جریان است
بلاخره بعد مدتها کنکاش، تلاش و شکست، فهمیدم گیر کار من توی زندگیم کجاست! فکر نمیکنید همین فهمیدن جای بسی تبریک داشته باشد؟ یکی از دوستانم میکفت خیلیها تا آخر عمر نمیفهمند گیر کارشان کجاست یا هیچ وقت نمیتوانند یک آرزوی شفاف داشته باشند که خودشان را در ان مرحله تصور کنند و راهی برای رسیدن به تصویر خویش از آینده بیابند میگفت نیمی از مشکلات هر کسی با رسیدن به این مرحله حل می شود! حالا من میدانم جریان چیست، یک تصویر واضح و روشن هم دارم اگر این پارازیتهای گاه و بیگاه بگذارند! دیش ماهواره رویای من چند الاماب دارد که هر سری پارازیتها سعی میکنند یکی را از کار بیندازند یا چه بسا همه را با هم بزنند و من دارم میجنگم که نصویر شفاف بماند! کاش همهی ما بدانیم برای فردا چه میخواهیم آن وقت تصویر زندگی ما، شهر ما، سرزمین ما دگرگونی رو به صعود میگیرد برای من این شوالیه دلیر که میخواهد به سرزمین رویاهایش برسد دعا کنید!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 17:30 توسط الهام اسرافیلی
|
اگه انگشتاتو آوردی بالا و تونستی تا ده بشمری دیگه بچه نیستی