سرزمین دور قصهها چه نزدیک است
هر روز که بیدار می شوم به چشمان تو نگاه می کنم که با مهربانی به من چشم دوختهای! لطف بزرگیست میدانم در این روزها که دارم از خواب زمستانی بیدار میشوم و خودم را برای بهاری آماده میکنم این چشمهای مهربان، دستهای گرم و دل بزرگت پشتوانه من خواهد بود! تابستان در راه است این را حس میکنی، درختان باغ تو هم میوه میدهد و من به میهمانی باغت میایم و از درختان زردآلو و گیلاس و هلو بار میچینیم. سرزمین دور قصهها چه نزدیک است.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۱ ساعت 11:30 توسط الهام اسرافیلی
|
اگه انگشتاتو آوردی بالا و تونستی تا ده بشمری دیگه بچه نیستی